خانه » بایگانی برچسب : داستان شجاع

بایگانی برچسب : داستان شجاع

تهدید

روزی شیوانا متوجه شد که باغبان مدرسه خیلی غمگین و ناراحت است.نزد او رفت و علت ناراحتی اش را جویا شد. باغبان که مردی جاافتاده بود گفت: راستش بعدازظهرها که کارم اینجا تمام می‏شود ساعتی نیز در آهنگری پای کوه کار می‏کنم. وقتی هنگام غروب می‏خواهم به منزل برگردم هنگام عبور از باریکه‏ای مشرف به دره جوانی قلدر سرراهم سبز می‏شود و مرا تهدید می‏کند که یا پولم را به او بدهم و یا اینکه مرا از دره به پائین پرتاب می‏کند. من هم که از بلندی می‏ترسم بلافاصله دسترنجم را به او می‏دهم و دست خالی به منزل می‏روم.امروز هم می‏ترسم باز او سرراهم سبز شود و باز تهدیدم می‏کند که مرا به پائین دره هل دهد! شیوانا با تعجب گفت: اما تو هم که هیکل و اندامت بد نیست و به اندازه کافی زور بازو برای دفاع از خودت داری! پس تنها امتیاز آن جوان قلدر تهدید تو به هل دادن ته دره است. امروز اگر سراغت آمد به او بچسب و رهایش نکن. به او بگو که حاضری ته دره بروی به شرطی که او را هم همراه خودت به ته دره ببری! مطمئن باش همه چیز حل می‏شود. روز بعد شیوانا باغبان را دید که خوشحال ... ادامه مطلب »