مردی خری دید که در گل گیر کرده بود و صاحب خر از بیرون کشیدن آن خسته شده بود. برای کمک کردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای کنده شد. فریادازصاحب خر برخاست که «تاوان بده»!.. مرد برای فرار به کوچهای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانهای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود و چیزی میشست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچهای فرود آمد که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان که بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!.. مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت . تکه چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!.. مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانۀ قاضی ... ادامه مطلب »
شعرى از پابلو نرودا
پابلو نرودا، شاعر و سیاستمدار شیلیایی است که در سال ۱۹۰۴ در شهر پارال متولد شد و در سال ۱۹۷۳ بر اثر سرطان از دنیا رفت. اگرچه نرودا در عرصهی سیاست نیز فعال بود، اما عمده شهرت او به دلیل نوشتهها و اشعار دلنشینش است. دریچهای که نرودا از آن به دنیا می نگرد، پس از گذشت دست کم سه دهه، هنوز هم برای خوانندهی امروزی، بوی تازگی میدهد. شعر ” به آرامی آغاز به مردن می کنی” یکی از شعرهای ناب اوست که آن را از کتاب همچون کوچه ای بی انتها با هم می خوانیم: به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر بردهی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی … اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش ... ادامه مطلب »