خانه » مقاله ها » مطالب مفید و پندآموز (برگه 13)

مطالب مفید و پندآموز

مطالب مفید و پندآموز

هر چه خدا بخواهد

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او… ر برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد… چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،  زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که ... ادامه مطلب »

ظرفیت انسان

در روزگاران قدیم مردی از دست روزگار سخت می نالید پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت : خیلی شور و غیر قابل تحمل است استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت : خوب است و می توان تحمل کرد استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است.شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه ان را تعیین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است. منبع : http://mstory.mihanblog.com/ باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/   ادامه مطلب »

آبونتو

یک انسان شناس به تعدادی از بچه های آفریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد:او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود.هنگامی که او فرمان دویدن را داد ، تمامی بچه ها دستان یکدیگر را گرفتند و  با یکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال نشستند. هنگامی که انسان شناس از این رفتار آنها پرسید درحالیکه یک نفر می توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود.آنها گفتند: آبونتو(UBUNTU) ، چگونه یکی از ما میتونه خوشحال باشه در حالیکه دیگران ناراحت اند.(آبونتو در فرهنگ ژوسا یعنی من هستم چون ما هستیم) منبع : http://mstory.mihanblog.com/ باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

من اینجا مسافرم

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟… زاهد گفت: مال تو کجاست؟جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.زاهد گفت: من هم منبع : http://mstory.mihanblog.com/ باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

حکایت بد اقبالی یا خوش اقبالی

حکایت شده روزی مردی ساده دل جماعتی را دید که همراه یکی از بزرگان دین و معرفت با شتاب به صحرا می روند. پرسید: «کجا می روید؟»   گفتند: «چند وقتی است که باران نیامده و مزارع و کشتزارهای ما به خاطر بی آبی، در شرف از بین رفتن هستند. می رویم دعای باران بخوانیم.»   مرد ساده دل گفت: «احتیاجی به دعا نیست، من هم اکنون کاری می کنم که باران نازل شود.» پرسیدند: «چگونه؟» پاسخ داد: «با من به در خانه بیایید تا همه چیز روشن شود.»   همه به در خانه او رفتند. مرد به همسرش گفت: «همه لباس های کثیف را بیاور و در تشت بریز تا بشوییم.»   وقتی لباس ها شسته و روی طناب پهن شد، بلافاصله باران شروع به باریدن کرد! مردم گفتند: «عجب! راز این کار چیست؟»   مرد گفت: «ما به قدری بد اقبالیم که هر وقت لباس می شوییم و روی طناب می اندازیم تا خشک شود، باران می آید و چند روزی آفتاب نمی تابد!»   این حکایت به خوبی بیان می کند که خوش اقبالی و بداقبالی را خودمان به سمت زندگی مان جذب می کنیم. وقتی احساس بد اقبالی می کنیم، در واقع زمینه وقوع آن را ... ادامه مطلب »

تدبیر درست

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد.شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:….  پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید.سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.  نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده ... ادامه مطلب »

قلعه زنان وفادار

در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود داردبنام زنان وفادار که داستان جالبی داردو مردم آنجا با افتخار آنرا تعریف میکنند: در سال ۱۱۴۰ میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه می برند وفرمانده دشمن پیام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند و بروند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند قیافه فرمانده دیدنی بود وقتی دید هر زنی شوهرخودش را کول کرده ودارد ازقلعه خارج میشود …! زنان مجردهم پدر یا برادرشان را حمل میکردند شاه خنده اش میگیرد اما خلف وعده نمی کند و اجازه میدهد بروند و این قلعه از آنزمان تا به امروز به نام ” قلعه زنان وفادار” شناخته میشود اینکه با ارزش ترین چیز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود و اینکه اینقدر باهوش بودند که زندگی عزیزان خود را نجات دادند تحسین برانگیز است دعاکنیم دراین روزگار نیز باارزشترین داراییهای دنیوی ما خانواده و عزیزانمان باشند نه پول،ثروت،ماشین،خانه ،پست ومقام … چرا که ارزش اینها به انسانهای دور و برمان است، به«انسانیت همه مان» منبع : http://www.cloob.com/ باز نشر : آکادمی یوگا مازندران ... ادامه مطلب »

حسین پناهی

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺳﺎﮐﺸﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﺗﺰ ﻟﺐ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ ﻭ … ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺗﺌﺎﺗﺮ، ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ، ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ، ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، ﻛﺎﻓﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ، ﺳﻔﺮﻫﺎﻱ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ‘ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ‘ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮﻧﺪﻫﺪ، ﻭﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ” ﺭﻓﯿﻖ ” ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ “ﺯﻥ ” ﺑﻮﺩﻥ ! ﻁﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺗﺎﻥ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷﻭﺩ … ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ،ﮐﻪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺪﻫﯽ ! ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﺧﻄﻮﺭ ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺯﻥ ﻣﯽ ... ادامه مطلب »

ذکاوت بوعلی

  در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و لگنش از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به لگنش بزند.به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لکن دخترتان او را مداوا کنم…پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن لگن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید. پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند…از آنطرف حکیم به شاگردانش ... ادامه مطلب »

گناه فدریکو گارسیا لورکا

گناه چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس فدریکو گارسیا لورکا آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

آرامش

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد.نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. … اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می ... ادامه مطلب »

هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم

هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم نخست : آنکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد دوم : آنکه در برابر از پاافتادگان ، میپرید سوم : آنکه میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد پنجم : آنکه از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست ششم : آنکه زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود هفتم : آنکه آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت. جبران خلیل جبران (آن چه هستی هدیه خداوند به توست و آن چه می شوی هدیه تو به خداوند…) باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir ادامه مطلب »

تنها بازمانده یک کشتی شکسته

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟ صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست،کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟ آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!!! آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امید را از دست داد زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که  شاید علامتی باشد برای : فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چیزهای منفی که ما بخود ... ادامه مطلب »

راه رفتن سگ روی آب

شکارچی پرنده سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ میتوانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد. او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت. در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟ دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند. بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید. منبع : http://crm.armitis.com/Details/p11414582.loco باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir ادامه مطلب »

متشکرم

داستان کوتاه متشکرم – اثری از آنتوان چخوف چند روز پیش، “یولیا واسیلی اونا” پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: – بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟ – چهل روبل. – نه من یادداشت کرده‌ام. من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید. – دو ماه و پنج روز دقیقا. – دو ماه. من یادداشت کرده‌ام، که می‌شود شصت روبل. البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب “کولیا” نبوده‌اید و برای قدم زدن بیرون می‌رفتید. به اضافه سه روز تعطیلی… “یولیا واسیلی اونا” از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد. – سه تعطیلی. پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه می‌‌گذاریم کنار… “کولیا” چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب “وانیا” بودید. فقط “وانیا” و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به ... ادامه مطلب »