خانه » مقاله ها » مطالب مفید و پندآموز (برگه 2)

مطالب مفید و پندآموز

مطالب مفید و پندآموز

جذب آرامش

• هر چه اکسیژن بیشتری به شما برسد آرام‌تر خواهید شد. بنابراین خوب است که در محل کار یا خانه خود گیاهانی را نگهداری کنید. • سعی کنید از چیزی که هستید راضی باشید در این صورت احساس آرامش بیشتری می‌کنید. • با حرکات آرام و صحبت کردن شمرده احساس آرامش را به جمع منتقل کنید. • با شوخ طبعی به آرامش خود کمک کنید. • مهم نیست که با شما مودبانه برخورد شود یا نه بلکه برخورد محترمانه شما باعث ایجاد آرامش و احساس خوبی در شما خواهد شد. • سرعت حرکت شما با احساستان رابطه مستقیمی دارد. آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرام کنید. طولی نمی‌کشد که آرام خواهید شد. • گاهی می‌توانید برای رسیدن به آرامش دراز بکشید، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید. • لحظه های زیبای زندگیتان را بنویسید و از آنها عکس و فیلم بگیرید. سپس بیشتر وقت آنها را به یاد آورید و درباره ‌شان فکر کنید و لذت ببرید. • آهسته غذا خوردن و جویدن باعث تجدید توان فکری و احساس آرامش خواهد شد. • هرچند وقت یکبار ساعت خود را باز کنید تا خود را از فشار زمان نجات دهید. همچنین درآوردن کفش‌ها ... ادامه مطلب »

قهوه تلخ

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند.روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت; شیشه ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان های دیگر. وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت… بچه ها، ببینید; همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های زمخت و ارزانقیمت روی میز مانده اند. دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند، ساکت بودند و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد: «در حقیقت، چیزی که شما واقعا می خواستید قهوه بود و نه لیوان. اما لیوان های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاه تان به لیوان های دیگران هم بود. زندگی هم مانند ... ادامه مطلب »

چند دقیقه سکوت

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود،  پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، “چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد.” پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس پرسید، “چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟” پسرک ... ادامه مطلب »

امروز با خود می مانم

هرچه که هستم آن را تمام و کمال می پذیرم و میدانم آنگاه که چنین می کنم به هسته مرکزی وجودم پرتاب خواهم شد. همانجا که شکوفه، شکوفه می شود و من نیز به نیروی لایزال الهی متصل می شوم. اینجا تنها مکانی است که زندگی و تغییراتم به بار خواهد نشست و یقین دارم که در این مسیر به من زندگی تازه، نشاطی نو و زندگی نوین خواهد بخشید. من باور دارم هرچه را که در گذشته اتفاق افتاده بخشی از زندگی‌ام بوده که به مرحله کنونی ام برسم؛ پس هرگز هیچ یک از عملکردم هایم را محکوم نمی کنم. اجازه می‌دهم که این احساسات (هرچه که هستند) در من جریان داشته باشد. من آنها را نظاره گر هستم و بدون هیچگونه قضاوتی همه آنها را می‌پذیرم. و اینگونه است که: آگاهانه ذهن و جسم خود را به آرامش طبیعی اش باز می‌گردانم. باز نشر : آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

آرامش میخواهی؟

ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺑﻪ ﺣﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺎﻧﻊ ﺑﺎﺵ آرامش میخواهی؟شکرگذار باش ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫی؟کمک کن .تو توانایی،شاید همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﯿﯿﯿﯽ؟با همه بی هیچ چشمداشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ هدف داشته باش ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ . آراﻣش ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ﺑﻪ ﮐﺴﯽ وابسته نباش .ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ. امیدواریم آرامش همنشین همیشگی شما باشد. باز نشر :آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

زیبایی سیرت انسان

اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟شاگردان یک‌صدا جواب دادند: از کاسه گلی.استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍ‌یتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را. باز نشر :آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

آدمهای زندگیتان

آدمهایى هستند در زندگیتان؛نمی گویم خوبند یا بد..چگالى وجودشان بالاست…افکار،حرف زدن،رفتار،محبت داشتنشانو هر جزئى از وجودشان امضادار است…یادت نمی رود“هستن هایشان را..”بس که حضورشان پر رنگ است.ردپا حک می کنند،اینها روى دل و جانت…بس که بلدند “باشند”…این آدمها را، باید قدر بدانى…وگرنه دنیا پر است از آن دیگرهاىبى امضایى که شیب منحنى حضورشان، همیشه ثابت است. . .بعضی از آدم ها ترجمه شده اندبعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند.بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارندبعضی از آدم ها خط خوردگی دارندبعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیمو بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشتاز روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها جریمه… قیصر امین پور باز نشر : آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

یک بسته کلوچه

خانم جوانی در سالن فرودگاه منتظر نوبت پروازش بود.از آن جایی که باید ساعات بسیاری را در انتظار می ماند، کتابی خرید. البته بسته‌ای کلوچه هم با خود آورده بود.او روی صندلی دسته‌داری در قسمت ویژه فرودگاه نشست تا در آرامش استراحت و مطالعه کند.در کنار او بسته‌ای کلوچه بود، مردی نیز نشسته بود که مجله‌اش را باز کرد و مشغول خواندن شد.وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.در این هنگام احساس خشمی به او دست داد، اما هیچ چیز نگفت. فقط با خود فکر کرد: “عجب رویی داره! اگر امروز از روی دنده چپ بلند شده بودم چنان نشانش می دادم که دیگه همچین جراتی به خودش نده!”هر بار که او کلوچه‌ای بر می داشت مرد نیز با کلوچه‌ای دیگر از خود پذیرایی می‌کرد. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما نمی خواست از خود واکنشی نشان دهد.وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”سپس، مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نیمه آن را به او داد.“بله؟! دیگه خیلی رویش را زیاد کرده بود.”تحمل او هم به سر آمده بود.بنابراین، کیف و کتابش را برداشت و به سمت سالن رفت.وقتی که در ... ادامه مطلب »

عروسک پنج سالگی

  عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست.. نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است… آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند…. و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم، در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است… پس یقین داشته باش که مشکل امروزت، اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست…این یکی هم حل می شود …میگذرد و تمام میشود…غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که درسی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری!!!!! همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی است…شک نکن!! آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

ورودیهای ذهنتان را کنترل کنید

هر چیزی را که عمیقا باور داشته باشید به واقعیت زندگی شما تبدیل میشود، در این میان باورهای محدود کننده ای هستند که از طریق محیط و انسانهای اطراف در ذهن شما نقش بسته و ناتوانی و عدم موفقیت را به شما القا می کنند. برای ایجاد باورهای ذهنی مناسب بایستی به ورودی های ذهنتان دقت کنید، گوش ها ، چشم ها و حواس شما مراکز اتصال شما به محیط اطرافتان هستند که انرژی های منفی و مثبت را دریافت کرده در نهایت باورهایی متناسب با آنچه دریافت کرده اید را در درون شما پدید می آورند، بنابراین به ورودی های ذهنتان بیشتر دقت نمایید. ▪️به چه چیزی مینگرید؟ ▪️به چه صحبتهایی گوش میدهید؟ ▪️توجهتان اغلب برروی چیست؟ باورها آرام آرام در ذهن شما ثبت و ضبط میگردند و به واقعیت زندگیتان تبدیل می شوند. ذهن به سرعت به باورهای منفی و محدود کننده عادت میکند، درواقع ذهن انسان چموش است و تمایل زیادی به تایید باورهای منفی دارد و این ما هستیم که با قدرت درون خویش بایستی ضمیر ناخودگاه مان را در جهت مثبت هدایت نماییم .   باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir ادامه مطلب »

رقص انرژی ها

یوگا ، رقص انرژی هاست. زمانیکه ما وارد وضعیتی در یوگا میشویم ، می بایست از انرژی های بدن و بعد ظریف وجودی خود نیز آگاه شویم. هر وضعیت یوگا اصول ساختاری ، هماهنگی و حرکت شناسی مهمی دارد.  اما یادگیری به جریان در آوردن انرژی درونی نیز به اندازه تمام این جنبه های مکانیکی ، ارزشمند و مهم هستند. انرژی ها همواره در بدن ما جریان دارند اما زمانیکه آگاهی‌ را به سمت و سوی اندام ها و اعضای درگیر هدایت میکنیم ، با این آگاهی میزان این جریان انرژی را بالا میبریم و اثر بخشی این جریان را در مناطق مربوطه افزایش میدهیم. شما می بایست قلب ، ذهن ، عقل و روح خود را به اجرای آسانایی که انجام میدهید بسپارید. راز موفقیت در اجرای آساناها در این است.  با یوگا، براستی به سرزمین آرامش سفر کنید و زیبایی های سفر زندگی را عمیقا تجربه کنید.   باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir ادامه مطلب »

هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد

  روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت ” هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ” باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir ادامه مطلب »

رمز موفقیت

  ﺩﺭ یک سمینار رمز موفقیت ، سخنران از حضار ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍﯾﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ ؟ حضار ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﻧﻪ ! ﻧﺸﺪﻧﺪ سخنران : ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ ؟ حضار : ﻧﻪ ! ﻧﺸﺪ سخنران : ﮔﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ ؟ حضار : ﻧﻪ ! ﻧﺸﺪ سخنران : ﻻﻧﺲ ﺁﺭﻣﺴﺘﺮﺍﻧﮓ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ ؟ حضار : ﻧﻪ ! ﻧﺸﺪ سخنران ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ ؟ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ، ﺳﭙﺲ یکی از حاضران ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﯿﺴﺖ ؟ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺍلاﻥ ﺍﺳﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ! سخنران ﮔﻔﺖ : ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ ، ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ !!! باز نشر : آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

گاهی خودمان را بسنجیم

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم،من پیاده رو وجدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروزشمازیباترین چمن را درکل شهرخواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت،گوشی راگذاشت.مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت:«پسر از رفتارت خوشم آمد؛به خاطراینکه روحیه خاص وخوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم» پسرجواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کارمی کند. ✔️ کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود رابسنجیم … باز نشر : آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت حرف می زنند

  ?چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند… ?همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک کنند… ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاده که نمی شه براشون کاری کرد، به آن دو نفر گفتند که امکان نجاتتون وجود نداره! و شما به زودی خواهید مرد !!! ?در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش تون بی فایده هست و شما خواهید مرد !!! ?پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد…. ?بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست … اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد . وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که آن مرد ناشنواست. ?در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!     ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت حرف می زنند باز ... ادامه مطلب »