محبت

محبت

روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی یکی از بچه ها نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد.
او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه ها گفت: “من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند. یکی دیگر گفت: شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد.هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید: این دست چه کسی است، کودک در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد: خانم معلم، این دست شماست.

معلم به یاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده به بهانه های مختلف پیش او میامد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.

ویکتور هوگومیگوید:ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشود.

باران باش و ببار و نپرس پیاله های خالی از آن کیست.

منبع : وبلاگ داستان کوتاه

باز نشر : آکادمی یوگا مازندران

 

 

۴ نظر

  1. خیلی خوب بود محبت کردن بهترین چیز تو این دنیاست

  2. دقیقا ویکتور هوگو حرف خوبی زده
    ممنون از سایت خوب و مفیدتون

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*