قابله بزرگ

قابله ها نشسته بودند دور هم تا بزرگ قابله ها بزاید. زنها همه در حیاط جمع شده بودند و می خواستند صدای درد کشیدن قابله بزگ را بشنوند تا حداقل کمی از آن همه ناسزا هایی که هنگام زاییدن نثارشان می کرد را گوش کنندو دلشان خنک شود.
درد چنگک زده بود و دل و روده های قابله بزرگ را می کشید بیرون. می دانست زنها منتظر شنیدن صدای او هستند کوچکترین صدایی از خود بیرون نداد. شاگردی که همه می دانستند نور چشمی خودش است هر چه می گفت :
– فریاد بکش .
نمی کرد. فقط درد را می خورد و دم نمی آورد.
کمی بعد کودکش سالم به دنیا آمد. خودش زنده ماند. هنوز زنها در حیاط خانه بودند که کودک را در آغوش کشید و با سختی شاگردش به او کمک کرد و به ایوان خانه آمد و نگاه به زنها کرد و با همه ی توان فریاد کشید.

نوشته : حسن شیردل

منبع : www.atreeart.com

باز نشر : آکادمی یوگا مازندران

http://www.yogaacademy.ir/

دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “قابله بزرگ”

  1. نگار نیم‌رخ
    نگار

    خییییلی قشنگ بود.ازاین داستانکا باز بذارین
    ممنون

    1. آکادمی یوگا مازندران نیم‌رخ
      آکادمی یوگا مازندران

      درود ، سپاس از لطف شما برکت باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *